کلاس شیشمی ها

ساخت وبلاگ
از آخرین باری که اینجا چیزی نوشتم خیلی می گذرهخیلی چیزا تو زندگیم تغییر کردهچیزایی که فکرشم نمی کردم هیچوقت تغییر کننمثلا خودم! و خیلی چیزای دیگهنمی دونم از خودم بدم میاد یا نه، انگار یه آدم غریبه تو بدنم زندگی می کنه و کارایی رو می کنه که من واقعی هیچوقت نمی کرد!خلاصه اش اینه که امسال من توی یه شرکت دیگه هم شروع به کار کردم و الان دو جا کار می کنم و دانشگاهم میرم همزمانقبلا تدوین رو بیشتر از الان دوست داشتم، ولی الان چون انگار تنها کاریه که انجام میدم کم کم داره برام عذاب می شه.عکاسی و فیلمبرداری یاد گرفتم یکم ولی هنوزم اقدامی نکردم که بخوام بیشتر انیمیشن یاد بگیرم و شاید واسه همینه که همه چیز خسته کنندسقبلا هر جوری که بودم حداقل می دونستم چی می خوام، چی خوشحالم می کنه یا لااقل می دونستم که چمه!الان هیچی نمی دونم. هیچیاحساس می کنم قشنگ یه بخشی از من که هنوز ذوق می کرد برای چیزای کوچیک مرده، حتی اون بخشی که باعث می شد فکر کنم حداقل آدم مهربونیم هم مرده!الان پوچی خالصم..اتفاق غیر مهم بعدی امسال این بود که بیست سالم شد بالاخره. که نه حس خاصی داشت نه چیزی عوض شد.اتفاق بعدی این بود که بخاطر اضطراب و استرس زیاد شروع به قرص خوردن کردم..و باهاش خوبم تو این چند ماهنمیدونم به خاطر قرصه که 10 کیلو وزن کم کردم یا بخاطر غم بزرگی که هنوزم شبا سراغم میاد و از دلم نمیره بیرونغم بزرگ هم یکی دیگه از اتفاقای امسال بود..که میدونم نیلوفری که بعد ها اینو میخونه میدونه دارم راجع به چی حرف میزنم!از اونور امسال کتاب بیشتر خوندم.اعتماد به نفسم یکم بالاتر رفت. فقط یکم!و کامپیوترمو ارتقا دادم و از نظر مالی جر خوردم.کلاس رانندگی رفتم. یبار آزمون آیین نامه دادم و افتادم چون تا یازده شب قبلش سرکار بودم و کلاس شیشمی ها...ادامه مطلب
ما را در سایت کلاس شیشمی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8alzahra6b بازدید : 14 تاريخ : سه شنبه 21 فروردين 1403 ساعت: 11:40

پوینت تلاش کردن هامو نمیدونمنه خودم خوشحالمنه دور و بریام از من خوشحالنمن متوجه شدم صرفا فقط کار میکنمزندگی نمیکنمتلاش میکنم بیشتر کار کنم که بیشتر پول در بیارمولی بازم قرار نیس با اون پول زندگی کنمنه کسی منو اونقدر دوست داره که دلم بخواد صبح از خواب پاشمو نه اونقدر حضورم تو جامعه مفیده که بدون من کمبودی جایی باشهمن مثل سایه امنه حضورم حس میشه نه تلاش کردن و دوییدنمسریع منو جایگزین می کننسریع تنهام میزارن نمیدونم چمهخیلی خستممغزم دیگه نمیکشه کلاس شیشمی ها...ادامه مطلب
ما را در سایت کلاس شیشمی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8alzahra6b بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 4 مهر 1402 ساعت: 3:38

امروز بعد از حدود یک ماه از تختم بیرون اومدم و اتاقم رو جمع کردم. ولی هنوز هم دلم نمی خواست اینکار رو بکنم؛ صرفا بخاطر خوشحال کردن مامانم قبل اینکه بره مسافرت اینکارو کردم.دو هفته دیگه ترمم تموم می شه و تا مهر مجبور نیستم برم دانشگاه.دیشب یه شلوار خریدم که خودم ذره ای ازش خوشم نمیاد. ولی فربد دوسش داشت. منم اهمیتی ندادم که خودم دوسش نداشتم. خودم خیلی وقته دیگه از هیچ چیز خودم خوشم نمیاد.هر بار که می خوام برم بیرون حدود یکساعت وقت هدر میدم چون هر چیزی که میپوشم باعث می شه حالم از خودم بهم بخوره. و آرایشم همیشه منو زشت تر از چیزی که هستم می کنه.اتفاقای جالبی نیفتاده برام که بخوام تعریف کنم. جز اینکه اولین بنری که طراحی کردم چند روز پیش نصب شد.و من هنوز از گرافیک خوشم نمیاد.یک ماه پیش رفتم یه کتابفروشی دست دوم و سه جلد کتاب خریدم که روی هم شد صد هزار تومن!یکی خداحافظی گاری کوپریکی آرزو های بزرگیکی هم یه کتاب به اسم دفتر نمایش ( که مجموعه چند تا نمایشنامه قدیمی ایرانیه)چیز دیگه ای برای گفتن ندارم. همین. کلاس شیشمی ها...ادامه مطلب
ما را در سایت کلاس شیشمی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8alzahra6b بازدید : 28 تاريخ : جمعه 30 تير 1402 ساعت: 22:03

این روزا بیشتر از همیشه به نبودن خودم فکر می کنمبه اینکه آدما وقتی بفهمن دیگه نیستم حالشون چجوری می شه!به نامه های آخری که قبل رفتن شاید باید بنویسم؛ راستی به بابام باید چی بگم؟از رفتاراشون با من پشیمون می شن؟وقتی به این چیزا فکر می کنم فکر کردن به مامانم باعث میشه دیگه به این قضیه فکر نکنم.این روزا دارم سعی می کنم حال بقیه رو خوب کنم، نمی دونم چرا موفق نمیشم و کسیم تلاش برای خوب کردن حال من نداره!اصلا کسی میدونه حال من بده و تو ذهنم چی میگذره؟بعد من قراره کتابامو اهدا کنن؟بعد من دوستام میان تشییع جنازم؟کدوماشون بیشتر گریه می کنن؟کدوماشون واقعا جای خالی منو حس می کنن؟چرا تا الان حس نکردن؟کدوماشون پشیمون میشن و ارزو می کنن اخرین حرفایی که با هم زده بودیم چیزای بهتری می بود؟اخرین حرفامو اصلا یادشون هست؟چند نفرشون عکسمو استوری می کنن؟کدوم عکسمو؟چند نفر تظاهر می کنن که دوستم بودن؟آدما چند دقیقه بعد من حالشون بد میمونه؟چقدر طول می کشه تا من فراموش بشم؟روی سنگ قبرم قراره چی بنویسن؟پول کفن و دفن و مراسمم حتما زیاد میشه؛ اونو چیکار می کنن؟خودمو از رو پل پرت کنم یا سرچ کنم ببینم کدوم قرصو بخورم؟چرا چت جی پی تی کمکم نکرد سریع ترین و بدون درد ترین راه چیه؟اونایی که منو پیدا می کنن چه حالی دارن؟بالاخره می فهمم اینایی که میرن کما چیزایی که میلینن راسته یا دروغ؟بعد رفتن من چقدر طول می کشه تا یکیو جام شرکت بیارن؟و بعد فکر کردن به همه اینا غصه ام بیشتر میشه، که حتی باید غصه بقیه رو هم بخورم.البته اینا همش فکره اگر یه موقع نگران شدین، من فکرای چرت و پرت زیاد می کنم. کلاس شیشمی ها...ادامه مطلب
ما را در سایت کلاس شیشمی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8alzahra6b بازدید : 28 تاريخ : جمعه 30 تير 1402 ساعت: 22:03

سلامالان که دارم اینو مینوسم توی شرکتیم که نزدیک یک ساله توش کار می کنمو دوباره خیلی حالم خوب نیست و یاد اینجا افتادم.من دانشگاه میرم، ترم دوممه. ارتباط تصویری میخونم که همون گرافیکه و دیگه استرس کنکور ندارم.از رشته ام زیاد خوشم نمیاد و از دانشگاه رفتن متنفرم.هنوزم اتاقم بهم ریختس و هنوز وقتی افسرده میشم حموم نمیرم و به خودم نمی رسم.احساس میکنم ادم نفرت برانگیزیم و همه شروع کردن یهو از من متنفر شدن.فهمیدم که من همیشه میگم فردا میرم تنها فلان ساعت قدم میزنم فکر میکنم با خودم یکم..ولی هیچوقت نکردم اینکارو.نمیدونم امروزم قراره نکنم یا یک معجزه اتفاق میفته. دلم برای نوشتن خیلی تنگ شده.حقیقتا تف تو صورت کسی که تو نوجوونی منو از نویسنده شدن نا امید کرد..چون من هنوزم دوست دارم اینکارو بکنم.دارم کتاب زندگی پیش رو رومن گاری رو میخونم و وقتی سرم گرم اینکارم تنها وقت خوشحال کننده روزمه.دارم دوباره سریال میبینم. دارم سعی می کنم چیزای جدید یاد بگیرم.دارم سعی می کنم بی مصرف نباشم تو زندگیم. ولی همیشه یچیزی توی وجودم یهو میزنه بیرون که بهم میگه هیچکدوم اینا تو رو آدم بهتری نمی کنه و تو قرار نیست هیچوقت خوشحال باشی و به چیزی که می خوای برسی.دوست دارم برم پیش روانشناس ولی نمیتونم از پس هزینه هاش بر بیام. چون همه پولم صرف چیز های ضروری زندگیم میشه و روانشناس هیچوقت جزوشون نبوده.دو ماه کلاس تصویر سازی میرفتم و کسی نمیدونه که بخاطر هزینه هاش دیگه نمیرم. چون حتی بدون این کلاس هم آخر هر ماه هیچی ندارم توی حسابم.فکر میکنم دارم بزرگ می شم و این مسئله منو خیلی ناراحت تر از قبل می کنه.من امسال 20 سالم میشه و 9 سال از روزی که شروع کردم نوشتن توی این وبلاگ میگذره.الان که به این موضوع فکر میکنم خوشحال می کلاس شیشمی ها...ادامه مطلب
ما را در سایت کلاس شیشمی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8alzahra6b بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1402 ساعت: 13:59

And today was the day i realized that i have no truly friends کلاس شیشمی ها...
ما را در سایت کلاس شیشمی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8alzahra6b بازدید : 68 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 17:25

IS TODAYYYسلام فکر کنم اخرین باری ک چیزی نوشتم هیفده سالگیم بودالبته الان تقریبا دو ماهه ک هیفده ساله نیستم دیگه..اما امسال در اوایل عید و هیجده سالگی..احساس برگشتن افسردگی 16 سالگیمو دارم..ولی نمیخوام غر بزنمخیلی چیزا خوبه..رو به راههیاد گرفتم تا جایی ک میتونم گریه نکنم..ولی میدونیفکر نکنم نتیجه خوبی تو کنکور بیارم..ولی خب..کارم بهتر شدهفکر نکنم هیچوقت بتونم نترسم موقع دعوا.فکر نکنم بتونم چیزایی ک تو ذهنمه بگم..بتونم بفهمونم چیزیوولی چیزای خوبی دارم یاد میگیرم..تو درسای کنکور چیزایی ک بدردم میخوره رو خیلی خوب میخونم و همینطور دینی بدرد نخور رودستام از چند وقت پیش درد میکننکف دستام و روزی چند بار میگیرنمدت طولانی نمیتونم نقاشی کنم بخاطرشهمش خوابم و هیییییچ قهوه ای اثر ندارهولی خوبم الان ک دارم فکر میکنم..از خودم راضیم تقریبا..بهتر از پارسالممولی احساس میکنم گریه هام دارن جمع میشن..دلم مسافرت و دوری میخواددلم میخواد نباشم یکم.. دلم محبت بسیار زیاد میخواددلم حرف زدن با یه دوست صمیمی از هر چرت و پرتیو میخواددفعه اخری ک مانیا رو دیدممتوجه شدم خیلی حرفامون مزخرف و بزرگونه و حوصله سر بره..چی کلاس شیشمی ها...ادامه مطلب
ما را در سایت کلاس شیشمی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8alzahra6b بازدید : 83 تاريخ : سه شنبه 6 ارديبهشت 1401 ساعت: 20:33

کوین عزیز و تنها دوست و هم اتاقی یک سال اخیرمپسرمسلامتقریبا 6 روزه ک از پیشمون رفتی..و از توی اتاق من به لایه های زیری خاک باغچه نقل مکان کردی بزار بهت بگم این روزایی رو که نیستی چه اتفاق هایی افتاد ک نمیدونیهیچیهیچ اتفاق خاصی نیفتادصبح بلند میشم قهوه میخورم و چون مامانم روزه اس کسی نیس باهاش صبحانه بخورم اصلا نمیخورمیک ساعت تو اینستاگرام میچرخم..دو تا ویدیوی انگیزشی میبینم بلند میشم ک امروز رو درس بخونم و روز مفیدی داشته باشمکارایی ک باید بکنمو مینویسم..یکم با مشاورم بحث میکنم..یک ساعت درس میخونم و...بومانگار ک در اوج یک روز افتابی بارون بگیره..مثل وقتی ک امروز داشتم یه ویدیوی فان تو یوتیوب میدیدم و گریه ام گرفت..دوباره دلم نمیخواد برم حموم..اتاقم بهم ریخته میشه و روز به روز کارایی ک انجام میدم کمتر میشن..تا برسن به هیچ کار.. میخام کنار جایی ک قفست بود یه نقاشی بکشم که هر وقت کشیدم تعریف میکنمدلم نمیخواد هیییچ کاری بکنم..از استرس همش بغض میکنم و احساس میکنم همه یه حجم زیادی خشم دارن تو خودشون نسبت به منبا کوچیک ترین چیزی از همه عالم و ادم قهر میکنم اما خودمو مجبور به خوب بود کلاس شیشمی ها...ادامه مطلب
ما را در سایت کلاس شیشمی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8alzahra6b بازدید : 99 تاريخ : سه شنبه 6 ارديبهشت 1401 ساعت: 20:33

شت..همیشه از همین میترسیدم فیلم یا انیمیشنی ک کلی منتظرش بودمو ببینم..و خوشحال نشم کلاس شیشمی ها...
ما را در سایت کلاس شیشمی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8alzahra6b بازدید : 90 تاريخ : پنجشنبه 16 بهمن 1399 ساعت: 18:21

دارم روی پروژه ام کار میکنم و حالم بدهشبا نمیخوابم و روزا تا غروب خوابم و حالم بدههییییچ دوستی ندارم ار اونهمه رفیق که داشتم و حالم خیلی بدهتنها ادم زندگیم مدام ناخواسته با حال بدش و کارای احمقان کلاس شیشمی ها...ادامه مطلب
ما را در سایت کلاس شیشمی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8alzahra6b بازدید : 94 تاريخ : شنبه 6 دی 1399 ساعت: 12:16